|
پنجشنبه 23 شهريور 1396 :: نويسنده : 💌Fateme
رمان او باش...سخت و سنگین کوتاست و نوشته خودمه لطفا بخونید و نظر بدید تمامش رو تو ادامه مطلب میذارم او باش...سخت و سنگین تنها یک پیام و جواب های دیگرش،شاید از همان شروع شده است،شروع عاشقی دخترک،دخترکی شانزده ساله. شاید از همان شروع شده است... با تنها یک پیام رابطه ای به ظاهر دوستانه شکل گرفت ، پسرک در تب و تاب ابراز علاقه های مبهم و زیرپوستی بود، پسرک غرق بازی اما دخترک جدی گرفته بود، و این یعنی زنگ خطر. پسرک شوخی شوخی ابراز علاقه میکرد و دخترک جدی جدی دلباخته بود. روزی پسرک گفت انچه را ک نباید ...شیفته ی دوست دخترک شدن کم نبود و مگر اتش به جان افتاده دخترک چه قدر میتوانست باشد دخترک رفت بی آنکه بگوید دوستش دارد ، دلباخته اش است. اصلا مگر گفتنش فرقی هم میکرد؟ دخترک عاشق پسرک و او عاشق دوستش و این برموداترین مثلث زندگیش بود همیشه می اندیشید برمودا جایی در وسط اقیانوس است اما حالا به چشم می دید ک برمودا وسط زندگی است و او فرو رفت درون چیزی ک انتظارش را نداشت و کاش حداقل دوستش کمی مراعات میکرد ، مراعات دلی را ک جون کند تا توانست دل شود ، قریب به دوسالی میشد ک پیچک های عشق دور دل شکسته اش تنیده شده بود برگ ریزان در راه بود ، فصل عاشقی نزدیک تر از هرچیز به او اما او تنها بود دخترک هنوز تنها بود و فراموشی محال. دلباختگی برای او کمی زود بود ، اصلا او کجا و نجواهای عاشقانه کجا ، اصلا او کجا و عشق کجا ، تیک تاک میگذشت ، زخمش کهنه تر و خنده هایش بیشتر... از درون اما همانند شهر به طوفان نشسته بود ، شهری با یک نفر جمعیت هراس داشت ، هراس از آینده ، هراس از بد شانسی ، همیشه همینطور بود ، بدشانس ، به بدشانسی... مگر بدشانسی او حد و مرض داشت ک نسبت دهد. او ، او بود و او بودن سخت است به سختی سنگ و به سنگینی بغضی در گلو نشسته ک شکستنش ممنوع ست. به ظاهر قدرتمند نشان دادن خود کار راحتی نیست درواقع دختر بودن راحت نیست قوی ترین دختر دنیا هم باشی باز به شونه های مردونه ی کسی نیاز داری کسی که بیاید و رفتن نداند... پایان ادامه مطلب نوع مطلب : برچسب ها : ، |