|
شنبه 30 بهمن 1395 :: نويسنده : 💌Fateme
هنوز نمیدونم چه طور تو اتاقم زندگی میکنم چه طور نفس میکشم چه طور واردش میشم اتاقی ک از وقتی ساختمش خاطره های تو توش بوده اتاقی ک توش هوا کم میارم ولی پنجره ها رو باز نمیکنم برای ذره ای هوای تازه... آخ پنجره... اون خطرناک ترین خاطرت رو داره چه طوری برم سمتش اون خاطره صدات رو داره خاطره شبی ک دلتنگ صدات بودم و زنگ زدی خاطره شبی ک دلتنگ خنده هات بودم و خندیدی همیشه پشت تلفن ساکت بودم و کم حرف اصن به صدات ک میرسیدم حرف کم میوورد و تو وقتی میدیدی من زیاد حرف نمیزنم زود خدافظی میکردی تو هیچوقت نفهمیدی من به اون صدای لعنتیت ک میرسم حروف الفبا رو کم میارم تو هیچوقت نفهمیدی من به اون صدات ک میرسم دلم میخواد فقط تو حرف بزنی و من گوش کنم تو هیچوقت نفهمیدی حرف ک میزنی تمام وجودم میشه گوش برا ارامشی ک از صدات میگیرم من به اون صدات معتاد شدم و تو هیچوقت این رو نفهمیدی اصلا همه چی با اون صدا شروع شد وقتی با اون صدا اسمم رو صدا زدی.......... میدونم برنمیگردی میدونم یه روز میبینمت خدا کنه اون روز روز عروسیت نباشه... روز عروسیت نباشه... روز عروسیت نباشه... ادامه مطلب نوع مطلب : برچسب ها : ، |