|
شنبه 5 فروردين 1396 :: نويسنده : 💌Fateme
راستش را بخواهی... دیگر خسته شده ام... از زندگیم... از تو... می دونی چیه؟؟! میسوزم وقتی به این فکر میکنم ک همه چی از یه عکس شروع شد.... از یک عکس زندگیم تباه شد و قلبم رو باختم... وجودم رو باختم... تو رو باختم... راستش دیگر نمی ترسم... می دانی چرا؟؟! چون من مردم... خیلی وقته پیش مردم... آدم مرده هم ک دیگر نمی ترسد... یک روزی فکر و خیال تو ، من بودم... ولی حالا یه عمری قرار فکر و خیال من ، تو باشی... سرم درد میگیرد بس درونش اسم تو را نوشتم و صدا زدم... چشمانم میسوزد بس هرلحظه و همیشه به یاد تو پر شد... قلبم تیر میکشد بس ک منتظرت بود و نیامدی... نفسم دیگر به سختی بالا میاید بس تو هوایی نفس کشیدم ک فقط نبودت رو به رخم می کشد... ادامه مطلب نوع مطلب : برچسب ها : ، |